فارسی
شعر
مولانا
تو هستی من شدی از آنی همه من من نیست شدم در تو از آنم همه تو...
حافظ
هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
رودکی
انديشه کنم هر شب و گويم خدایا! هجرانش چنين است.. وصالش چونست!؟
سعدی
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست!
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم
مهدی اخوان ثالث
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من چه جنونی... چه نیازی... چه غمی ست...
علیرضا بدیع
آغوش تو چقدر مى آید به قامتم در آن بـه قدرِ پیرهن خویش راحتم
محمد قهرمان
دیوان عمر را دو سه روزی ورق زدیم ابیات برگزیدهی ما را کسی ندید...
گر چاره تویی،بیچاره منم جانا
مولوی
هرچیز که در جستن آنی،آنی
شهریار
ناشناسی که به تاریکی شب می برد نان یتیمان عرب
بیدل دهلوی
به دل گفتم:كدامین شیوه دشوار است در عالم؟ نفس در خون تپید و گفت: پاس آشناییها...
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
فیض کاشانی
ناامیدم مکن از دولت وصلت ای دوست که ز تو ،غیر تو دانی ،که ندارم امید
جواد نعمتی
با نگاهی که خالی ازعشق است، از نجابت فرار می کردی با همان موی لخت خرمایی کافه را بی قرار می کردی
لحظه از انتظار سر می رفت، صندلی ها مچاله می ماندند طعنه هایت عمیق تر می شد، قهوه را زهر مار می کردی
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار چون گوش روزه دار بر الله اکبر است
افشین یداللهی
امشب کنار غزلهای من بخواب شاید جهانِ تو آرامتر شود
فاضل نظری
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
یک صورت گرد و دو ابروی کشیده ماه من الزامی به آرایش ندارد
لب را گزیدم تا مبادا گفته باشم چشمان آبی رنگت آرامش ندارد
باد پیغام رسان من و او خواهد ماند گرچه خود بی خبر از بوسه ی پنهانی ماست
بینقابی های گل بی التفات صبح نیست آنقدر واگشت آغوشت که من رسوا شدم
حزین لاهیجی
آمد ز طرْفِ کویَت صبحِ ازل نسیمی بوی تو را گرفتیم ما و بهار هر دو
1
2
پشتیبانی